قیامت بر انگیخت ما را ز خواب


به محشر رسیدیم و خیر المآب

سرافیل وحدت فرو کوفت صور


ولی مرده دل در نیامد ز خواب

بر آورد از سوزناکان دمار


ز افسرده نه تف بر آمد نه تاب

قیامت در این حال ما منتظر


وگر بر نیندازد از رخ نقاب

به دیوان روز مظالم به حشر


بماند خجل از سوال و جواب

چه آن جا به کارست از این جا ببر


چو بردی ز فردوس بشنو خطاب

به زلزال ارض و به طی سما


چه حاجت تو را وقت خود بازیاب

وگر هم بر افتد زمان و زمین


مخور غم چو ایمن شدی از عذاب

به زاری نزاری فرومانده ای


چو مجرم میان ثواب و عقاب

حساب ار به اعمال و کردار ماست


خدایا مکن نا امید از ثواب